الاکلنگ

ساخت وبلاگ
چرا دیگ مثل گذشته ها نمینویسم؟نمیدونم چرا توی پست های جدیدم ب شدت در حال تلاشم ک نشون بدم"!!!! WOW! I'M SO  HAPPY"؟؟حالم دقیقن مثل پارساله ک اولین خط های این وب و نوشتم.

تو این آشفته بازار ذهنم،هی ی گوشش داره با لحن شکیبایی میگه"حیف آدم این همه چیزای قشنگو نبینه        الاکلنگ سوار نشه      شهرفرنگو نیینه"

چند هفته ی پیش رفتم پارک و  الاکلنگ بازی کردم.خیلی بهم خوش گذشت.ولی پلاستیکی بود.من و مینا بچگیامون با الاکلنگ های فلزی خاطره داریم.ی حس خوبیه.ی ظهر سرد زمستونی.ساعت3.با لباس مدرسه.با همراهی ی عزیز ک بدونی مهم ترین شخص زندگیته.(مامان).بری تو اسباب بازی هایی ک تویی و همراهتو و برسام(ی پسر کوچولوی مو قهوه ای)

این چیزا را دوس دارم.آدمی ک حالم را خوب میکند.هوایی ک نفسم را جا می آورد.و حرف هایی ک ب شدت بوی لبخند دارند.

من ی دختر معمولیم ک الان حسابی آشفتم و این وب لعنتی حال من و حسابی خوب میکنه.اوووفففف

دلم زاینده رود پر آب میخواد.

اون شبی ک توی زاینده رود رفتیم سراغ اتیشی ک نفر قبلی با معرفت تمام خاموشش نکرده بود.توی اون سرمای آذر،چایی،حامد همایون،بابا،مامان،مینا،غزل،ی پارک خلوت و ی سی و س پل ک ازمون کلی دور بود ولی خوب پیدا بود،رقص دور آتیش،دو تا پتوی مسافرتی و مینایی ک از شدت سرما فرو رفت توی پتوی صورتی.

زاینده رود حتی خشکشم قشنگه.شهر من بهشته.

رفتنم ب شهدا.گریه ی بی اختیارم واسه ی ی شهید مدافع حرم ک همسن خودم بوده.دیدن مزار دوتا شهیدی ک هنوز حتی سنگ قبر هم نداشتن.یعنی اون دوتا شهید تا دوماه پیش زنده بودن ولی الان توی آغوش سرد خاکن.

چالش مانکنی از فامیلمون درست کردم.امتحان هایی ک خوب رفتن و گذشتن.نمیدونم چرا حس درسم رفته.و این موضوع ب شدت ناراحتم میکنه.

تبانی کردنمون با بچه های کلاس و کنسل کردن آماری ک یک تا سه هفته ی پیش چارشنبه داشتیم.

جا موندنم از آزمون.خراب شدن ماشینمون.خاله و مهربونیش.

زنعمو و طب سنتیش.همه چیز سرجاشه.

جز حس و حال من

                                            تولدت هپی مپی وبم

                                              خوشحالم ک دارمت

manovebam...
ما را در سایت manovebam دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manovebam7o بازدید : 77 تاريخ : چهارشنبه 3 خرداد 1396 ساعت: 7:17