تصمیم بی بازگشت

ساخت وبلاگ
دوست دارم امشب یکم بنویسم.از احساس و افکار و اعمال خودم.با هیچ کس وهیچ چیزی هم کاری ندارم.

امشب ی شکست بزرگ خوردم.

منظورم از ی شکست بزرگ ی شکست بزرگ واسه ی دختر17سالس.و واسه ی من ب اندازه ی کافی غم انگیز بود.اونقدر ناراحت بودم ک برخلاف همیشه ک دوست دارم حرف بزنم و کلی گله و شکایت کنم این سری تنهایی،سکوت و فکر نکردن ب اون موضوع را ترجیح دادم.

وقتی از موج احساسی خارج شدم و منطقی ب موضوع نگاه کردم،اتفاقی ک ازش ب عنوان شکست یاد میکردم ن "اتفاق" بود و ن "شکست".نتیجه ی اعمال این چند هفته ی من بود و کاملن قابل پیش بینی.پس غم و ناراحتی و افسرده شدن مسخره و صد البته بی فایده بود.بنابراین فکر کردم و پیشنهاد مامان رو ک رفتن ب کوه اونم توی این هوای سرد پاییزی بود رو هر  چهار نفر قبول کردیم.ی هوای سرد.ی لیوان چای داغ،ی شیرینی تازه،ی کوه آروم،ی شهر رنگی رنگی،ی سیاهی آرامش بخش،ی خانواده ی فوق العاده،ی خنده های بلند،ی نفس عمیق،ی خدای بزرگ،ی تصمیم مهم،ی آهنگ از خواجه امیری،باعث خوبی حال من شد.خوب واسه ی توصیف الانم خیلی کمه.باعث بزرگ شدن من شد.من امشب فهمیدم اگ میخوام موفق باشم باید قبلش بخوام تلاش کنم.تلاش در راستای اهداف.امشب فهمیدم غم احساس درونی منه نسبت ب نتایج کارهام.تصمیم های مهم گرفتنش آسونه،اجرا کردنش سخته،ادامه دادنش خیلی سخت تره.

 

پ.ن.دیشب عمو کوچیکه اومد خونمون.مجردی.من و مینا هم تنها بودیم.خیلی خوش گذشت.ی دوساعتی گفتیم و خندیدیم.خیلی دلتنگش بودم.خیلی وقت بود ندیده بودمش.دیشب ی شعری خوند ک خیلی از شعره خوشم اومد:

زندگی زیباست ای زیبا پسند

زیبا اندیشان ب زیبایی رسند

آنقدر زیباست این بی بازگشت 

کز برایش میتوان از جان گذشت

 

 

پ.ن.آخر.امشب از جلوی مدرسه ی مینا گذشتیم.مینای نگاه غم انگیز ب مدرسش کرد و گفت"ب امید روزی ک جهان از مدرسه پاک بشود"

manovebam...
ما را در سایت manovebam دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : manovebam7o بازدید : 50 تاريخ : دوشنبه 24 آبان 1395 ساعت: 8:26